میدهد مژده خبری را 

ک ایام جوانیم 

تمام سال های جاودانیم 

همه بر باد خاهد شد 

با یک‌ دم تو 

اه مکش و بر باد مده این دلم را


بهار جوانیم را 

با اشکت خزان نمودی 

زمستان را با اهت ب این دروان نیاور


جاودان جوانی ک‌ میپرسی چیست 

گویم تورا 

ک دوران بهار عشق بود 

مگر میشود سال فصل را عوض نکند 

ز همین

 اکنون در مرگ جوانیم


جاودان در عشق تو تنها منم 

رنج‌ دیده امواج دریا تو منم 

لب تشنه بیابان تو منم 

مجنون هفت بحرا بی دل نمودی بست نیس


بد نام تمام شهرا نمودی بست نیس


یک شهر  نام تو گرفتو جنونم اغاز شد بست نیس


باز هم بگویم 

از چ

 از خبری ک هیچ گاه نیامد 

از مژده رفتنت 

از روز باز پسین انقلاب عقل 

از روز قیام دل 

از چ 

تو بگو‌ جان من ...