داشتن رفقای خوب ، زندگی با تمام سختیاش شیرین میکنه اگه این ثروت داشته باشی ، روزی برسه از خودتو و زندگیتو خسته بشی اما اگه ی رفیق خوب داشته باشی تا غماتو بهش بگی باهاش دردات در میون بزاری اگه ی جای غریب باشی غ
نمیزاره احساس غربت کنی اگه دلتنگ بشی نمیزاره از زندگیت ببری خلاصه رفیق و رفقات گنج و ثروتیه باید قدرشو دونست
قدر رفقاتونو بدونید و همین بهشون بگین با تمام وجود دوسشون دارین
و رفقاتونو این زیر بگید
ن نوشیده ام شرابی ز دست تو سالی
ن برده ام از دل تو قراری
ندیده ام چشم تو را سالی
مستی ب سر رسیدو
کور گشتم از بی شرابی
شراب چشمت را بیار
مرهمی ده زان شراب عالی
...
بی دل دهر بی دل نبود از ازل
کم شرابی بی دلش کرد سالی
:
:
خواستم بچینم میوه ی عشق از باغ یار
یار بدیدم از برای باز خاست گف ترکه ای بیار
گفتمش ترکه از برای چ ای یارمن
گفت از نادانی میوه چیدی بار من
.
گفتمش نادانی در عشق جنون ست
گفت نوع جنون درعشق فزون ست
گفتمش نادانی عشق چیست
گفت ظاهر عشق یست
گفتمش عشق ظاهر مگر نیست
گفت باطن به از ظاهر عشقیست
....
ن نوشیده ام شرابی ز دست یار
ن برده ام از دل او قرار
بلکه قرار خود را داده ام ب باد
مست شدم از جام چشم یار
ندیدهام چشم تو را سالی
کور گشته ام از فراق یار
شراب چشمت را بیار مرهمی ده زان شراب ای یار
بی دل دهر بی دل نبود از ازل
کم شرابی بی دلش کرد از سوی یار
در راه
با خود تنها
شهر ها را مرور می کنم
چ زیبا
نامت همه جا را قرق کرده
شهری را دیدم ک رگ های خود را ب نام تو ثبت کرده است
و چ اشنا بوی در ان شهر پیچیده بود
گویی ک بوی زلفت تمام جاده هایش را مست کرده بود
گویی ردی از تو در شهرست
گویی ک آنجا چندی اقامت کرده بودی
و شهری در راه ...
خواهم گفت از جاری شدن رود
در تپه هایی در همین حوالی
خواهم گفت از خرد شدن سنگ بغض
در معادن تاریک در این حوالی
و خواهم گفت از داستانی ک
نامش آوازه ی تو باشد
و خواهم گفت ...
روزی داستانی خواهم گفت از زندگی
از درد
از این دیار
روزی کنار دریا هنگام غروب داستانی را تعریف میکنم
داستانی ب زلالی شبنمی ک رو برگ گل سرخی شبی را میهمان میشود
و درد یک درد قدیم اما عمیق
کاریست زخمش
زخمش تا اعماق وجودم رفته است
و داستانی خواهم ...
